۱۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۷۸

آخر نظری کن به من ای سرو روان باز
هر چند که آید همه از سرو روان ناز

سرگشته چو ماییم خروشان ز فراقت
در گوش تو خواهیم که گوییم همه راز

قدّ تو بلندست و مرا دست رسی نیست
گویی تو که با ناله و با گریه همی ساز

خورشید جهانتابی و من ذرّه مهرت
از بهر خدا سایه ی لطفی به من انداز

دانی که ز هجران دل ما در چه ملالست
چون شمع که باشد سر او در دهن گاز

مسکین دل من همچو کبوتر بچه وحشیست
چون پنجه تواند که کند با چو تو شهباز

گویند که صبرست جهان چاره ی کارت
از روی ضرورت شده با هجر تو دمساز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.