۱۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۹۱

تا چند کشیم از جگر این آه جگر سوز
تا چند خوریم از ستمت تیغ جگردوز

تا چند بود وعده ی وصل تو به فردا
کامم زلب لعل خود ای جان بده امروز

کام من دلخسته مهجور روا کن
زان رو که بباید شد ازین کاخ دل افروز

ای مایه ی عمر تو فزون باد ز هر چیز
بر تخت شهی جای تو با طالع فیروز

نوروز به هر سال یکی روز بود لیک
هر صبحدمی باد تو را روز ز نوروز

سال و مه و روزت همه نو باد ز گیتی
دایم همه شب باد تو را روز چو نوروز

ما خود ستم و جور ز بیگانه کشیدیم
از خویش کشیدند مکافات چنان روز

از کار جهان تنگ مشو ای دل غمگین
در خلوت جان شمع رضایی تو برافروز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.