هوش مصنوعی: شاعر در این متن از درد عشق و جفای معشوق می‌نالد، از هجران و رنج‌های عاشقی سخن می‌گوید و آرزوی دیدار و بخشش دارد. او از وفاداری خود و بی‌وفایی معشوق شکایت کرده و در نهایت، امید به رسیدن به وصال را بیان می‌کند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه عمیق و رنج‌های عاطفی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک یا مناسب نباشد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و مفاهیم شعری کلاسیک نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.

شمارهٔ ۸۳۹

به جان آمد دل من از جفایش
خدا را با که گویم ماجرایش

من آن دستانهای او چه گویم
چه ها دیدم من از جور جفایش

به خاطر هجر جانم را خراشید
گلی کی چیدم از باغ رضایش

دلم با عشق او خو کرد عمری
کنون از هجر می باید جزایش

دلا دانی که شاهی کامکاری
چه غم باشد ز احوال گدایش

مسلمانان به غم مسکین دل من
چه جوری می کشد دایم برایش

به کنج عافیت ننشست باری
هرآن کاو بد کند بیند سزایش

چو سرو ار بگذرد روزی به سویم
کنم در چشمه های چشم جایش

خبر دارد نگار بی وفایم
که از جان شد جهانی مبتلایش

اگر در کلبه احزانم آید
کنم جان را نثار خاک پایش

نثار گل برافشان بر سر ای دل
که چندانی نمی باشد بقایش

رسیدش جان به لب رنجور عشقت
چه باشد گر کنی از لب دوایش
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.