۱۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴۶

نکهت عنبرست یا بویش
مشک تاتار یا که گیسویش

آنکه محراب جان دلها گشت
چیست گویی دو طاق ابرویش

بر رخ همچو ماه او دل من
دانم آشفته است چون مویش

گرچه بر ما نظر نیندازد
هست جان و دو دیده ام سویش

تا گذار آورد مگر سویم
جان مقیمست بر سر کویش

ای صبا گر گذر کنی بر دوست
آن قدر از زبان ما گویش

این چه بدمهریست و بدخویی
که به جان آمدیم از خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.