۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۶۵

الغیاث از دست دل کِم کرد سرگردان عشق
من نمی دانم که تا کی می برد فرمان عشق

دردمند روز هجرانم طبیب درد ما
جز وصالت نیست ما را در جهان درمان عشق

هرکسی سرگشته کاریست در دوران خویش
نی منم در ملک عالم بی سر و سامان عشق

گر دهد عید وصالش دست، نوروزی مرا
جان غم فرسای من بادا روان در پای عشق

یک شبی تشریف ده در خیل درویشان درآ
تا برافرازد ز وصلت رایتی سلطان عشق

چون رخت ماهی نتابد در سپهر سروری
چون قدت سروی نروید در سرابستان عشق

چون همایی سایه افکن بر سرای ما شبی
تا ز خورشید رخت روشن شود ایوان عشق

ناوکی کز تیر مژگان وز کمان ابروان
بر دلم زد چون رود بیرون ز دل پیکان عشق

گر به چوگانم زند چون گوی باز افتم به پاش
من نگردانم سر تسلیم از میدان عشق

گر به تیغم می زند دستش ببوسم چون عنان
ور به جورم می کشد دست من و دامان عشق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.