۱۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱۳

سالها در عشق تو خون خورده ام
رنجها از دست هجران برده ام

تا مگر بینم دمی رخسار تو
جان و دل ایثار پایت کرده ام

مردم چشمم که بینایی دروست
از غم هجرانش بس آزرده ام

در فراق رویت ای زیبا نگار
من ز دیده خون دل آورده ام

از شراب وصل تو جامی مراد
ای دو چشم من بگو کی خورده ام

من گلی بودم به بستان جهان
وین زمان از هجر تو پژمرده ام

از غم هجران او بیرون فتاد
ای عزیزان راز دل از پرده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.