۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۶۲

دلبرا آرزوی دیدن رویت دارم
روز و شب فکر هوای سر کویت دارم

گرچه از شوق کنارت به خیال تو مدام
دل به مهرت گرو و دیده به سویت دارم

تا به کی کار من خسته پریشان داری
رحم کن رحم که دل در خم مویت دارم

بوی زلفت به من آورد نسیم سحری
زان فرح جان و جهان زنده به بویت دارم

گرچه از خوی تو جز غصّه ندارم حاصل
هر چه دارم من بیچاره ز خویت دارم

تا به چوگان نزنی بر سر میدان جهان
سر به دست از هوس بودن گویت دارم

گر قدم رنجه کنی روزی و تشریف دهی
در جهان چون دل و چون دیده به کویت دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.