۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۶۱

از شب هجر تو ای دوست شکایت دارم
آرزوی رخ زیبات به غایت دارم

جان شیرین به فدای شب وصلت کردم
وین زمان از کرمت چشم عنایت دارم

شب و روز و گه و بیگه به خیال رخ تو
بجز اوصاف جمالت چه حکایت دارم

میل وصل من بیچاره نداری باری
آری از بخت بد خویش شکایت دارم

گر خرامی چو سهی سرو به بستان سوی ما
بجز از جان چه بگو در خور پایت دارم

آرزوی رخ زیبای جهان آرایت
به سر دوست که بیرون ز نهایت دارم

من جهان را ز برای شب وصلت خواهم
جان شیرین به جهان نیز برایت دارم

دست در دامن انصاف تو حالی زده ام
وز تو باری نه عنایت نه رعایت دارم

طمع از مال جهان نیست مرا تا دانی
این قدر هست که هم چشم حمایت دارم

چون حمایت بتواند و رعایت نکند
ای دل غمزده پس من چه کفایت دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.