۱۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۶۷

مهر رویش میان جان دارم
راز او تا به کی نهان دارم

در فراق رخ تو از دیده
چند خون جگر روان دارم

خود نگویی که از جفا تا کی
بر سر کوی تو فغان دارم

گرچه کردی کناره از سرما
دل و جان با تو در میان دارم

نکنم ترک عشقت ای دلبر
در تن خسته تا روان دارم

خالی از ذکر تو نخواهم شد
ای دلارام تا زبان دارم

تا به کی جور می کنی بر من
این همه طاقت و توان دارم

بی رخ همچو ماه و خورشیدت
بس ملامت که در جهان دارم

بیش از اینم به تیغ هجر مکش
که به لطفت نه این گمام دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.