۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۶۸

چه دهم شرح که از غصّه چه بر جان دارم
یا چه اندوه دل از فرقت جانان دارم

چون مرا نیست ز هجر تو خلاصی پیدا
چند حال دل خود را ز تو پنهان دارم

خبرت نیست ز احوال من شوریده
که دل از غصّه هجر تو پریشان دارم

گرنه از شربت وصل تو امیدی باشد
من دلخسته کجا طاقت هجران دارم

نکند درد مرا سود مداوای طبیب
چون من از نوش لب لعل تو درمان دارم

من چو در بادیه ی عشق تو ای کعبه ی جان
پا نهادم چه غم از خار مغیلان دارم

منم آن بلبل شوریده که در باغ رخت
با گل وصل فراغی ز گلستان دارم

راستی بر قد شمشاد حرامست نظر
من که چون قامت تو سرو خرامان دارم

جز هوای دهنت هیچ ندارم به جهان
چون سکندر هوس چشمه حیوان دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.