۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۶

اگر خورشید خواهی سایه بگذار
چو مادر هست شیر دایه بگذار

چو با خورشید هم‌تک می‌توان شد
ز پس در تک زدن چون سایه بگذار

چو همسایه است با جان تو جانان
بده جان و حق همسایه بگذار

تو را سرمایهٔ هستی بلایی است
زیانت سود کن سرمایه بگذار

چو مردان جوشن و شمشیر برگیر
نه‌ای آخر چو زن پیرایه بگذار

فلک طشت است و اختر خایه در طشت
خیال علم طشت و خایه بگذار

فروتر پایهٔ تو عرش اعلاست
تو برتر رو فروتر پایه بگذار

فرید از مایهٔ هستی جدا شد
تو هم مردی شو و این مایه بگذار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.