۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۷۵

به دوران وصالت غم ندارم
به ریش هجر تو مرهم ندارم

مسلمانان به درد روز هجران
گرفتارم ولی همدم ندارم

که گوید حال زارم با تو هم باد
که در عالم جز او محرم ندارم

چنان مستغرق دریای عشقم
که من پروای خود یک دم ندارم

نه آن سودا که بود اندر سر ما
به جان تو که آن هم کم ندارم

به دستم گر فتد خاکی ز کویت
به دل یادی ز جام جم ندارم

به عشقش گر جهان بر من سرآید
ندانی که غمی زان هم ندارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.