۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۷۶

دلا صبر از رخ جانان ندارم
به عشق او سر و سامان ندارم

صبا از من پیامی بر، بر یار
کزین پس طاقت هجران ندارم

بود مشکل مرا درد فراقت
تو دانی بر دلم آسان ندارم

مسلمانان به درد عشق جانان
تحمل با غم حرمان ندارم

چو زلف تو چنین شوریده حالم
به دل مشکل که من فرمان ندارم

به هر جوری که بینم از تو جانا
یقین دان دستت از دامان ندارم

جهانی را تو جانی ای دلارام
مکن عیبم که صبر از جان ندارم

به سالی یک زمان پیشم نیایی
چگونه در غمت افغان ندارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.