۱۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۴۶

دل ز تنهایی به جان آمد ندانم چون کنم
هر زمان از آتش دل دیده را پر خون کنم

ای دو زلف کافرت خود سر فرو نارد به ما
ای نگار ماه رخ گر صد هزار افزون کنم

در شب هجران ز روی چون زر و سیماب اشک
گر تو می خواهی جهانی را از آن قارون کنم

من جهان بین را ز بهر دیدنت خواهم ولی
گر تو فرمایی ز راه حسرتش بیرون کنم

چون کنم از بی وفا دلبر شکایت با کسی
گر کنم هم شکوه ای از طالع وارون کنم

گر ببارم اشک خونین از جفایش دور نیست
لیک از آن ترسم که ناگه عالمی جیحون کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.