۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۵۸

با دو چشمت عشق بازی می کنم
با دو زلفت سرفرازی می کنم

گفته بودم ترک جانبازی کنم
چون توانم کرد بازی می کنم

روز و شب در بوته ی هجران تو
ز آتش دل جان گدازی می کنم

در خم محراب ابرویت ز چشم
خرقه ی دل را نمازی می کنم

هندوی زلف تو گشتم دلبرا
گفت آری ترکتازی می کنم

در غم عشق تو هر شب تا سحر
درد دل را چاره سازی می کنم

زاهدا آخر چرا منعم کنی
نیست کفری عشق بازی می کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.