هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از عشق نافرجام و رنجهای ناشی از آن سخن میگوید. او از بیتوجهی معشوق و تحقیر خود شکایت دارد، اما همچنان به عشق وفادار است و حتی حاضر است از گور برخیزد اگر معشوق به دیدارش بیاید. شاعر عشق را تجارتی پرسود میداند و از تسلط شوق معشوق بر جانش میگوید. در پایان، از گفتن سخنان عاشقانه پشیمان است و خود را از فکر کفاره رها میکند.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عاشقانه و استفاده از استعارهها و کنایههای پیچیدهی ادبی ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، اشارههایی به رنج و مرگ در متن وجود دارد که برای سنین پایین مناسب نیست.
شمارهٔ ۱۱۳۹
تا به کی جان و جهان در سر کارت کردن
پس نظر بر من مسکین به حقارت کردن
تا به کی ریختن خون من خسته جگر
غمزه سحر نمایت به اشارت کردن
بیخود از خاک لحد نعره زنان برخیزم
گر رسی بر سر خاکم به زیارت کردن
جان و دل دادم و عشقت بخریدم صنما
چون بدیدم به ازین نیست تجارت کردن
لشگر شوق تو چون ملک و جودم بگرفت
ازچه رو دست برآورد به غارت کردن
باز کن روی که جان در قدمت افشانم
بر من ار عیب نگیری به جسارت کردن
سخن جان و جهان گفتم و جرمیست عظیم
این زمان فارغم از فکر کفارت کردن
پس نظر بر من مسکین به حقارت کردن
تا به کی ریختن خون من خسته جگر
غمزه سحر نمایت به اشارت کردن
بیخود از خاک لحد نعره زنان برخیزم
گر رسی بر سر خاکم به زیارت کردن
جان و دل دادم و عشقت بخریدم صنما
چون بدیدم به ازین نیست تجارت کردن
لشگر شوق تو چون ملک و جودم بگرفت
ازچه رو دست برآورد به غارت کردن
باز کن روی که جان در قدمت افشانم
بر من ار عیب نگیری به جسارت کردن
سخن جان و جهان گفتم و جرمیست عظیم
این زمان فارغم از فکر کفارت کردن
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.