۲۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۲۱

تا مرا شد سایه زلفت پناه
گشت از آشفتگی حالم تباه

می کنم از پشتی زلف کجت
خانه دل را به دست خود سیاه

گوئیا در وصف زلف و خال تست
حاصل این بیت چون کردم نگاه

در سر زلف تو صد لیلی اسیر
در زنخدان تو صد یوسف به چاه

دیده مردم دار باشد چشم تو
خاطر مردم نمی دارد نگاه

چند ریزد خون هر بیچاره ای
چند گیرد نکته بر هر بی گناه

خاک راهت شد وجودم تا مگر
افتدت روزی گذر بر خاک راه

رحمتی کن بر گدای خویشتن
چون شدی بر ملک خوبی پادشاه

آه من در سنگ خارا کرد اثر
در دل سنگین تو نگرفت آه

هرکسی دارد پناهی و مرا
نیست جز در سایه لطفت پناه

تا جهان باشد پناه من تویی
بر جهان آخر نظر کن گاه گاه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.