۱۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۴۱

ای خیال رخ تو در دیده
مه ز روی تو نور دزدیده

ای سهی سرو ما دمی بخرام
تا کنم مسکن تو در دیده

دلم از جان شدست بنده ی تو
آن رخ دلفریب تا دیده

تا به کی در فراق جان بدهد
آن دل مستمند غم دیده

گوش جانم ز لعل چون شکرت
سخنی دلپذیر نشنیده

یا که اندر همه جهان چون تو
دیده بخت من کسی دیده

رقعه ی دلپذیر بنده نواز
بر دو دیده نهاده پیچیده

سرو و طوبی و نارون باری
درد از آن قامت تو برچیده

دل مسکین من سراسیمه
در جهان از غم تو گردیده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.