۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۴۲

آه از این روزگار گردیده
آه از این کار ناپسندیده

جان رسیدم به لب بگو چه کنم
از جفای تو ای دل و دیده

از جفاهای چرخ بی قانون
خون فشانیم دایم از دیده

ای بسا خار کز غمت خوردیم
یک گل از باغ وصل ناچیده

من ز وصف جمال او گشتم
عاشق روی دوست نادیده

همه چشمی جمال تو طلبند
خوش بود مردم جهان دیده

هیچ دانی بتا که آن بالا
بر دل ما بلاست از دیده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.