۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۷۴

دلا در عشق بازی نیک مردی
چرا از غم چنین با آه و دردی

مگر هجران تو را از پا درآورد
که با چشم پر آب و روی زردی

نه شرطی کرده بودی با من ای دل
که گرد کوی مهرویان نگردی

به قول خود وفا ننمودی آخر
چنینم زار و دشمن کام کردی

به خاک ره نشستم زآتش دل
به هجران آب روی ما ببردی

چو از وصلش نگشتم یک زمان شاد
چرا ما را به دست غم سپردی

نگارینا جهان بی تو نخواهم
که هم دردی و هم درمان دردی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.