۱۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۷۳

ز کوی دوست آمد شاد بادی
ولی از ما نکرد او باز یادی

نگشتم شادمان از وصل و هردم
مرا بر دل ز غم باری نهادی

به شاگردی وصلش جان بدادم
ندیدم زین صفت من اوستادی

از ایامم چو جز غم نیست روزی
مرا خود کاشکی مادر نزادی

اگرنه همچو خاکم خوار کردی
به باد جور ما را چون بدادی

وگرنه مرغ زیرک بودی این دل
به دام عشق رویت کی فتادی

جهان را سر به سر پیمود دیده
ندیده مثل تو یک حور زادی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.