۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۳۰

بتا به عهد من ار بر سر جفا باشی
دل ضعیف مرا مایه دوا باشی

مشو ز دیده ی ما دور ای دو دیده ی من
تو همچو جان منی چون ز من جدا باشی

دلا تو پادشه من شدی مرو از راه
چرا که تا به سر کوی او گدا باشی

ز بهر روز وصالش بود مرا جانی
تو بی وصال رخش در جهان چرا باشی

گدای وصل نگاری شدی عجب نبود
به کوی شاه جهان گر تو بینوا باشی

ز دست ما چه برآید بجز دعای سحر
تو صبح و شام همیشه در آن دعا باشی

من از جهان بجز از وصل تو نمی خواهم
مراد من ز جهان آنکه تا مرا باشی

چرا شدی ز غم یار خویش بیگانه
به راه عشق تو باید که آشنا باشی

جهان به گرد جهان گشتن تو به باشد
به هر دیار که باشی تو با خدا باشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.