۱۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۲۹

تا نفس هست به یاد تو برآرم نفسی
ناکسم گر فکنم جز تو نظر سوی کسی

بر دلت گر گذرم نیست عجب ای دل و دین
زآنکه بر بخت جهان می گذری هر نفسی

نقطه خال سیاهی که تو بر لب داری
فی المثل هست به گرد شکرستان مگسی

دل من در غم دیدار تو می دانی چیست
در بهاران چو بود بلبل جان در قفسی

از سر لطف به فریاد من مسکین رس
چون ندارم به جهان غیر تو فریادرسی

چه کنم گر نکنم ناله و فریاد و فغان
کاروان رفت چرا بانگ ندارد جرسی

آن نگارین جفاپیشه چه گویم که چه کرد
بی گناهی به من خسته جفا کرد بسی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.