۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۸۴

در ره عشق تو جانی می دهم در جست و جوی
بو که مقصودی شود حاصل مرا زین گفت و گوی

هیچ می دانی که بی روی تو جانا در فراق
بر رخ جان می رود ما را ز دیده آب جوی

دل ببردی از من و در پا فکندی این رواست
از من بیچاره ی مسکین چه می خواهی بگوی

این نگار چابک دلبر به میدان از دو زلف
رو به چوگان جفا و دل ببرد از من چو گوی

همچو گوی آخر نگویی تا به کی این خسته دل
در فراق روی تو سرگشته گردم کو به کوی

تا به کی تندی و بدخوی کند با ما نگار
دل به جان آمد ز دست آن نگار تندخوی

ترک بدخویی و تندی کن وگرنه دلبرا
در جهان آشفته گردم بر رخ تو همچو موی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.