۱۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۸۹

ماهیست نشسته به سر مسند شاهی
می نازد و پیداست از او فرّ الهی

از ملک جهان کام دلت جمله روا باد
در دامن مقصود تو باد آنچه تو خواهی

پشتم به تو گرمست و دلم با غم تو خوش
زان روی که ما را به جهان پشت و پناهی

تشبیه بنفشه به سر زلف تو کردم
باری خجلم نیک از آن روی سیاهی

گر زآنکه ز من سرّ غم عشق بپرسند
من مردمک دیده بدارم به گواهی

بر خاک مذلّت تو بنه گردن طاعت
وز درگه او سر مکش ار بنده راهی

ای حاصل عمرم ز تو جز خون جگر نه
وی شوق دلم بر رخ تو نامتناهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.