۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۱۲

چرا به ترک جفا دلبرا نمی گویی
چرا رخ دلم از خون دیده می شویی

به جان رسید دل من ز جورت ای دلبر
تو تا به کی کنی این سرکشی و بدخویی

مرا ز درد غمت جوی خون رود از چشم
بگو که از من خسته جگر چه می جویی

بیا به چشمه چشمم نشین که هر ساعت
تو در سراب دو چشمم چو سرو می پویی

دلا تو تا به کی آخر ز تاب چوگانش
به سر دوان شده و بی قرار چون گویی

رقیب گفت برو ترک عشق دوست بکن
رقیب بیهده گو را بگو چه می گویی

مرا سریست فدای ره وفا کردم
نگار من تو چرا این چنین جفاجویی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.