۱۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۱۱

جفا تا کی کنی بر ما نگویی
به خون دیده رویم چند شویی

به جان آمد دل من از جفایت
مکن زین بیش با ما تندخویی

مکن زین بیش خواری بر عزیزان
که در عالم نماند جز نکویی

چو جان و دل بدادم در غم تو
بگو تا از من مسکین چه جویی

دلا بنشین و کنج عافیت گیر
به کوی بی وفایان چند پویی

ندارد با من او یاری ندارد
جهان با درد بی درمان چه گویی

بجز صبرت نباشد هیچ تدبیر
که با درد و غمش سنگ و سبویی

چو رفتت آبرو در عشق بازی
مکن با طبع و خویش سخت رویی

به جان تو که بوی مهرت آید
اگر یک روز خاک ما ببویی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.