هوش مصنوعی: شاعر در این شعر با غم خود گفت‌وگو می‌کند و از وفاداری غم به خود می‌گوید. غم در پاسخ، تنهایی و بی‌پناهی شاعر را یادآور می‌شود. شاعر اشاره می‌کند که گوی مراد در دست کسی است که در میدان صبر و غم مقاومت کرده است. او توصیه می‌کند که شادی و غم دنیا را ناچیز بشماریم و به سرنوشت شخصیت‌های افسانه‌ای مانند رستم و کاووس اشاره می‌کند. در پایان، شاعر از اشک‌هایش می‌گوید که جز یاد دوست، همه چیز را از خاطر می‌برد.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای مخاطبان جوان‌تر ممکن است دشوار باشد. همچنین، پرداختن به موضوعاتی مانند غم، تنهایی و صبر نیاز به بلوغ فکری دارد.

شمارهٔ ۴

گفتم به غم که از همه ابنای روزگار
با من وفا کسی چو تو یاری به سر نبرد

غم گفت چون کنم که غریبی و بی نوا
بی مونسی چگونه توانی دمی سپرد

گوی مراد در خم چوگان آن کس است
کز صبر پای در سر میدان غم فشرد

خوش باش شادی و غم دنیا عدم شمر
رستم ببین چه دارد و کاووس کی چه برد

خوناب دیده ام به رخ دل فرو دوید
جز نقش دوست هرچه همی دید می سترد
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.