هوش مصنوعی:
این متن یک شعر عرفانی و مدحی است که به ستایش خداوند و قدرتهای بینظیر او میپردازد. در آن از عناصر طبیعی مانند دریا، باران، صدف و خورشید برای توصیف بخشندگی و عظمت الهی استفاده شده است. همچنین، به مقایسهی دوست و دشمن و عواقب اعمال آنها اشاره میشود. شاعر از عشق و شوق به خداوند سخن میگوید و آرزوی رسیدن به آرامش در سایهی لطف او را بیان میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و ادبی است که درک آنها به سطحی از بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیهات پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
شمارهٔ ۳ - در مدح امیرالمؤمنین و اظهار اشتیاق بزیارت آن بزرگوار گوید
ای خداوندی که در گیتی مثل شد در سخا
تا ابد از دولت دست و دلت بحر و سحاب
حرفی از جودت صدف را گوشزد گشت و همان
خویش را از شرمساری می کند پنهان در آب
گاه احسان چون درآری دست همت از بغل
روز میدان چون درآری پای دولت در رکاب
می رسد از هیبت تو ناله دشمن بچرخ
می شود از همت تو خانه معدن خراب
چارچیزت گاه خشم و چار چیزت گاه لطف
در حضور آرند، یابند از جنابت گر خطاب
نافه مشگ و بحر عنبر، نی شکر، گوهر صدف
چرخ قوس و برق تیر و مه سپر، تیغ آفتاب
هشت چیز از دشمنت پیوسته باشد هشت چیز
در جهان همواره تا افتد در انواع عذاب
سینه پر خون، طبع محزون، کام خشگ و دیده تر
بخت تار و تن نزار و جان فگار و دل کباب
ای شهنشاهی که بهر راحت خلق جهان
خسرو عدل تو بگشاید چو از عارض نقاب
خویشتن را پر رود نخجیر در آغوش شیر
صعوه سازد آشیان خویش در چنگ عقاب
هم ز فیض مشهدت مسرور جانهای حزین
هم ز طوف مرقدت معمور دل های خراب
در جوارت یافت لذت هر که از آسودگی
چون ره خوابیده هرگز بر نمی خیزد ز خواب
بی قراری در ره شوقت مرا بی وجه نیست
پرتو خورشید دارد ذره را در اضطراب
جذبه ای دارم تمنا در ره شوقت کنون
تاروان گردم چو اشگ عاشقان با صد شتاب
تا بود داغ کلف بر چهره مه در فلک
تا شود جام صدف لبریز گوهر از سحاب
دوستت پیوسته باشد چون گهر با آبرو
دشمنت همواره افتد چون شرر در التهاب
تا ابد از دولت دست و دلت بحر و سحاب
حرفی از جودت صدف را گوشزد گشت و همان
خویش را از شرمساری می کند پنهان در آب
گاه احسان چون درآری دست همت از بغل
روز میدان چون درآری پای دولت در رکاب
می رسد از هیبت تو ناله دشمن بچرخ
می شود از همت تو خانه معدن خراب
چارچیزت گاه خشم و چار چیزت گاه لطف
در حضور آرند، یابند از جنابت گر خطاب
نافه مشگ و بحر عنبر، نی شکر، گوهر صدف
چرخ قوس و برق تیر و مه سپر، تیغ آفتاب
هشت چیز از دشمنت پیوسته باشد هشت چیز
در جهان همواره تا افتد در انواع عذاب
سینه پر خون، طبع محزون، کام خشگ و دیده تر
بخت تار و تن نزار و جان فگار و دل کباب
ای شهنشاهی که بهر راحت خلق جهان
خسرو عدل تو بگشاید چو از عارض نقاب
خویشتن را پر رود نخجیر در آغوش شیر
صعوه سازد آشیان خویش در چنگ عقاب
هم ز فیض مشهدت مسرور جانهای حزین
هم ز طوف مرقدت معمور دل های خراب
در جوارت یافت لذت هر که از آسودگی
چون ره خوابیده هرگز بر نمی خیزد ز خواب
بی قراری در ره شوقت مرا بی وجه نیست
پرتو خورشید دارد ذره را در اضطراب
جذبه ای دارم تمنا در ره شوقت کنون
تاروان گردم چو اشگ عاشقان با صد شتاب
تا بود داغ کلف بر چهره مه در فلک
تا شود جام صدف لبریز گوهر از سحاب
دوستت پیوسته باشد چون گهر با آبرو
دشمنت همواره افتد چون شرر در التهاب
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲ - یک قصیده
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴ - در مدح امام الثقلین ابوالسبطین گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.