۲۳۶ بار خوانده شده

بخش ۱۹ - در پیدایش کیخسرو

زبار و بر خسروانی درخت
پدیدار شد خسرو نیکبخت

که سیروس خواندندش یونانیان
گوی کی نژادی چو شیر ژیان

بدانگه که سیروس فرخ نهاد
همی خواست از مادر خویش زاد

یکی خواب ناخوش بدید اسپدان
که لرزید اندر تنش استخوان

به هر پاک دستور خود گفت هین
بپرداز ازین طفل روی زمین

چو بشنید هر پاک ازو این سخن
یکی تازه اندیشه افکند بن

به چوپان شه کو بدی مهرداد
مرآن کودک شیرخواره بداد

سپاکو که بد جفت چوپان همی
بپرورد آن کودک از مردمی

ورا نام کردند خرداد گو
به برج شهی شد یکی ماه نو

چو بگذشت یک چند گاهی برین
غمی شد شهنشاه ایران زمین

به عنوان گلگشت برشد به کوه
ابا چند تن از سران گروه

همه کودکان امیران شاه
که همره بدند اندران دستگاه

به چوگان و گوی اندر آورده روی
بر آن دشت هر یک شده نامجوی

ولیکن بر آن نامداران نو
فزونی همی جست سیروس گو

چو برگوی چوگان او کار کرد
چنان شد که با ماه دیدار کرد

زچوگان او گوی شد ناپدید
کسی این شگفتی به گیتی ندید

به میدان یک مرد چونان نبود
کسی را چنان روی تابان نبود

جوانی که بد زاده ی اسپتام
همان دختر شاه بودیش مام

همی برتری جست از آن نامجوی
ولیکن به چوگان زدش همچو گوی

بر آشفت ازین کار و آمد بدرد
مراین زخم را از دلیری بخورد

به پیش پدر شد سخن ساز کرد
زسیروس و کار وی آغاز کرد

که امروز در پیش چندین سوار
شبان زاده ای مرمرا کرد خوار

برآشفت ازو اسپتام دلیر
بگفت این سخن با شه تیزویر

شبان زاده را خواست شاه بزرگ
گوی دید مانند درنده گرگ

همی گفت هر کس که اهریمن است
و یا گرد اکمین رویین تن است

شه از دیدن او شد اندر شگفت
که این را مگر ژنده پیل است جفت

در آن انجمن بود کاوس گرد
که داماد شه بود با دستبرد

بگفت آن که می دید سیروس را
نماند به جز شاه کاوس را

پژوهنده شد اژدهای سترگ
که از میش هرگز نزاده است گرگ

بیامد بر شاه پس مهرداد
همه داستان سر به سر کرد یاد

پر اندیشه شد شاه ازین گفتگوی
زخشم اندر آورد چین بر ابروی

بفرمود تاپور هر پاک را
وزیر خردمند چالاک را

بکشتند و بریان نمودند خوار
نهانی به بابش خوراندند زار

زکاووس شرمنده شد شاه پیر
بدو داد سیروس را ناگریز

دگر باره سیروس آمد رها
زچنگ بداندیش نر اژدها

سوی پارس با هم برفتند تیز
ولی بود هر پاک سر پرستیز

یکی انجمن کرد ز اسپهبدان
همی برشمرد از بد اسپدان

نوندی فرستاد ازیدر به راه
به نزدیک سیروس کاوس شاه

که لشکر بیارای و برساز کار
به کام تو باشد همه روزگار

بزرگان به شاهی تو را خواستند
سر تخت و دیهیم آراستند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۸ - پادشاهی اژدها
گوهر بعدی:بخش ۲۰ - شاهنشاهی سیروس اعظم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.