۲۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹

زیوری از نو بدین چرخ کهن بر بسته اند
گوهری شاهد برین دریای اخضر بسته اند

شب روان گلشن نیلوفری را همچو صبح
رویها بگشاده اند این بار و زیور بسته اند

از شفق صد جرعه بین در طاس گردون ریخته
تا ز ظلمت طره ای بر روی اختر بسته اند

در افق خونریز خورشیدست و خون آلود ازوست
این تتق کز باختر تا حد خاور بسته اند

زاغ شب بر ره هزاران بیضه زرین نهاد
تا به مغرب طغرل خورشید را پر بسته اند!

نیم شب خیزان مشرق را ز زر مغربی
آفتاب آسا بعینه بر سر افسر بسته اند

بر عروس آسمان مشاطگان صنع حق
این هزاران عقد در یارب چه در خور بسته اند

شب محک رنگست و انجم زر علی الاطلاق از آنک
این محک را بر هوا از بهر آن زر بسته اند

جان خاصان خاک این شب باد چون یکدم در او
راه رحمت بر دل خاصان، سراسر بسته اند

کار آن رندان خاک انداز به کز آب خشک
پرده آن لحظه گرد آتش تر بسته اند

عاقبت از پرده بیرون اوفتد آن پرده ها
کان حریفان صبحدم بر روی مزهر بسته اند

توشه جان از لب لعل شکروش برده اند
گوشه دل در خم زلف معنبر بسته اند

شاهدی دارند چون در جلوه گه خندد فراخ
عقل پندارد به مجلس تنگ شکر بسته اند

روی آن دارد که گویند آن زمان بر روی او
پرتوی از فر شاه هفت کشور بسته اند

قهرمان ملک آن صاحبقرانی کز جلال
خاک پایش قدسیان بر تارک سر بسته اند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.