هوش مصنوعی:
این شعر از شمع و نور آن به عنوان نمادهایی برای توصیف مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه استفاده میکند. شمع به عنوان نماد عشق، فداکاری و رنج عاشق به کار رفته و تصاویری مانند آسمان، فلک و عروس جهان برای بیان زیبایی و اسرار عالم به کار برده شدهاند. همچنین، اشاراتی به مفاهیم عرفانی مانند قطب، مرغ صبوحی و شاهد وجود دارد که بر جنبههای معنوی شعر تأکید میکنند.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و نمادین این شعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از تصاویر و استعارههای به کار رفته نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه برای درک کامل دارند.
شمارهٔ ۷۰
طارم چارم نهفت پرتو شمع جهان
خیمه زربفت گشت نوبتی آسمان
شمع فلک کشته شد از نم اخضر چنانک
شد سیه از دود شمع روی عروس جهان
ساخت ز بهر کلاه قوقه آتش چو شمع
گنبد نیلی که هست بر صف شمعدان
سفره زرین ماه میم صفت رخ نمود
راست کزان سوی قاف شمع فلک شد نهان
قطب چو شمع صبوح تیره و ثابت قدم
از پی پروانگی نعش به گردش دوان
دید که شد پاسبان جمله زبان همچو تیغ
مرغ صبوحی چو شمع ماند بریده زبان
دانه دل سوختن شمع صفت زین هوس
کز چه سبب زا خورد مرغ شب از پاسبان
شاهد ما چون مسیح قوت روان زیر لب
ما ز غم او چو شمع خود دل اندر دهان
دامن دل چاک شد چون لب شمع آن نفس
کو تب دلها ببست زان لب شکر فشان
دوش بدم چون لگن پیش رخش خاکبوس
زان شدم اکنون چو شمع بی لب او ناتوان
سقف شد از آه من چون فلک آفتاب
بزم شد از اشگ شمع همچو ره کهکشان
شمع که دید آه من اشگ ز دیده فشاند
لیک فسرد اشگ او از دم من در زمان
من ز تف دل چو شمع مانده زبان آتشین
مدح جهان پهلوان ساخته حزر روان
خیمه زربفت گشت نوبتی آسمان
شمع فلک کشته شد از نم اخضر چنانک
شد سیه از دود شمع روی عروس جهان
ساخت ز بهر کلاه قوقه آتش چو شمع
گنبد نیلی که هست بر صف شمعدان
سفره زرین ماه میم صفت رخ نمود
راست کزان سوی قاف شمع فلک شد نهان
قطب چو شمع صبوح تیره و ثابت قدم
از پی پروانگی نعش به گردش دوان
دید که شد پاسبان جمله زبان همچو تیغ
مرغ صبوحی چو شمع ماند بریده زبان
دانه دل سوختن شمع صفت زین هوس
کز چه سبب زا خورد مرغ شب از پاسبان
شاهد ما چون مسیح قوت روان زیر لب
ما ز غم او چو شمع خود دل اندر دهان
دامن دل چاک شد چون لب شمع آن نفس
کو تب دلها ببست زان لب شکر فشان
دوش بدم چون لگن پیش رخش خاکبوس
زان شدم اکنون چو شمع بی لب او ناتوان
سقف شد از آه من چون فلک آفتاب
بزم شد از اشگ شمع همچو ره کهکشان
شمع که دید آه من اشگ ز دیده فشاند
لیک فسرد اشگ او از دم من در زمان
من ز تف دل چو شمع مانده زبان آتشین
مدح جهان پهلوان ساخته حزر روان
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.