۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱

سوخت دل از عشق دوست دوست دمی در نساخت
خواند مرا وز دو لب ما حضری بر نساخت

من به وفا سوختم پرده دل گر چه او
راه جفا زد چنانک پرده دیگر نساخت

شکر کنم گر چه شد شکر من زهر او
بو که بسازد مرا زهر چو شکر نساخت

با تو بسازیم گفت ار کنی از دل کباب
من همه تن سوختم و آن بت کافر نساخت

تا رخ خوبش نزاد عشق، ستمگر نشد
تا سر زلفش ندید فتنه مزور نساخت

دید که شد تنگدست بر سر کویش مجیر
رخ ننمود از نقاب تا ز رخش زر نساخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:شمارهٔ ۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.