هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق عاشقانه و ناامیدی شاعر از عشق است. شاعر از جدایی و بی‌خبری از معشوق سخن می‌گوید و احساس می‌کند که هیچ چیز جز نام معشوق برایش باقی نمانده است. او خود را در راه عشق گم‌شده و بی‌هدف می‌بیند و از ناتوانی در گذر از هستی معشوق رنج می‌برد.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، موضوعات عشق و ناامیدی نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی بیشتری دارند تا به درستی درک شوند.

غزل شمارهٔ ۵۱۷

دل رفت وز جان خبر ندارم
این بود سخن دگر ندارم

گرچه شده‌ام چو موی بی او
یک موی ازو خبر ندارم

همچون گویم که در ره او
دارم سر او و سر ندارم

هم بی خبرم ز کار هر دم
هم یک دم کارگر ندارم

راه است بدو ز ذره ذره
من دیدهٔ راهبر ندارم

خورشید همه جهان گرفته است
من سوخته دل نظر ندارم

چندان که روم به نیستی در
از هستی او گذر ندارم

فریاد که زیر پرده مردم
افسوس که پرده در ندارم

گرچه همه چیزها بدیدم
جز نام ز نامور ندارم

زان چیز که اصل چیزها اوست
مویی خبر و اثر ندارم

دردا که شدم به خاک و در دست
جز باد ز خشک و تر ندارم

فی‌الجمله نصیبه‌ای که بایست
گر دارم ازو وگر ندارم

افسانهٔ عشق او شدم من
وافسانه جزین ز بر ندارم

با این همه ناامیدی عشق
دل از غم عشق بر ندارم

سیمرغ جهانم و چو عطار
یک مرغ به زیر پر ندارم
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.