۲۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳

ز عالم دلربایی بر نیامد
کزو شور و جفایی بر نیامد

چه گویم من تو خود دانی که بی زهر!
به باغ کس گیایی بر نیامد

نشد روزی به شب هرگز که آن روز
به دست غم خطایی بر نیامد

شد از ساز ارغنون عمر و افسوس
کزو بانگ نوایی بر نیامد

هزاران دل به کوی غم فرو شد
که هیچ آوازه جایی بر نیامد

زمانه جامه راحت چنان بافت
کزو کس را قبایی بر نیامد

مجیر از دست عشق اندر گلی ماند
کزان گل هیچ پایی بر نیامد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.