۱۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳

هر دم به بند زلف شکاری دگر مگیر
وحشی مباش با من و وحشت ز سر مگیر

دل گر نبود خاک تو بی سایه تو سوخت
جان خاک تست از سر او سایه بر مگیر

گفتی که زر چه جای زرست ای بهانه جوی؟
رنگ رخم ببین و بهانه به زر مگیر

صد دل به غمزه بشکن و روی از وفا متاب
بوسی ز لعل کم کن و تنگی شکر مگیر

آخر نه در غم تو شبی روز کرده ایم
طوفان آب دیده و آه سحر مگیر

هر چند صید ما نه سزاوار دام تست
ما را بریز خون و جز از ما دگر مگیر

گر بر درت مجیر ز مستی شبی گذشت
مدهوش عشق تست بر او این قدر مگیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.