۲۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴

دوش دلبند من آن مهر گسل
آنکه زو ماه به خوبی است خجل

مست و مدهوش در آمد در شهر
شهر را ولوله زو شد حاصل

شمع در پیش و جهانی زن و مرد
شد نظاره آن شمع چگل

دست شنگانه بر آورده ز چاک
پای مستانه فرو برده به گل

به یکی شب که ازین شکل برفت
در همه شهر نه جان ماند و نه دل

گر شبی دیگر ازین دست کند
ما و فریاد و در شاه قزل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.