۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰

چه وقت موی سیپدست روز برنایی
چه روز زحمت پیری است وقت زیبایی

مرا که اول عهد جوانی امروزست
شبم چو روز همی گردد اینت رسوایی!

رواست کز پی موی سیاه دل تنگم
که در میان سیاهی است نور بینایی

تو ای زمانه چه دیدی در آنکه پیش از وقت؟
عبیر بر سر کافور تازه اندایی

تو ای سپید موی! از خدای شرمی دار
نه وقت تست که تو از کمین برون آیی

مرا بنفشه چو نورسته است هم شاید
گرم بنفشه به برگ سمن نیالایی

اگر چه موی سیاه و سپید هر دو یکی است
مرا که فارغم از تازگی و برنایی

ولیک خوش نبود کز سپید کاری خویش
ز ظلم موی سپیدم به خلق بنمایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.