هوش مصنوعی:
این متن یک شعر عرفانی و مدحی است که در آن شاعر به ستایش معشوق یا شخصیتی معنوی میپردازد. او از عشق و اخلاص خود سخن میگوید و از دردها و رنجهایش مینالد. شاعر همچنین از کرم و بخشش معشوق یاد میکند و دعا میکند که همیشه سعادتمند باشد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و ادبی است که درک آن به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و صنایع ادبی پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
شمارهٔ ۱۷
کرم پناه جهان عز دین تویی که ز تو
بها و عزت دین هر زمان برافزونست
خدای داند و او عالم الخفیاتست
که بر کمال بزرگیش عقل مفتوست
که دوستداری و اخلاص من به حضرت تو
به غایتی است که از حد وهم بیرونست
به تیغ، مهر تو از من جدا نشاید کرد
از آنکه مهر تو با خون و گوشت معجونست
که از ثنای تو نثرم چو صنعت صنعاست
که از مدیح تو نظمم چو در مکنونست
ثنا بلطف کرامت مدام مسموعست
دعا به حسن اجابت همیشه مقرونست
تویی که بر من و امثال من اگر چه کمند
ترا به فیض عطا منتی دگرگونست
هزار بار فزون گوشمال رای تو خورد
مه منیر که از گردنان گردونست
بگویم این و ترا دم نمی دهم بالله
که در یکی دم تو صد لطیفه مضمونست
عطاست کز تو و از طبع تست ناموزون
بجز عطا حرکات تو جمله موزونست
چرا ز حال من و رنج من نمی پرسی؟
که هر شبی ز عرض بر تنم شبیخونست
هزار بار دلم زخمهای حادثه خورد
ولیک هرگز ازین سان نبود کاکنونست
گرفته ام که نگویی مرا که تو چونی؟
که این شرف نه سزاوار قدر هر دونست
مرا که وقت کرم سر جریده فرمایی
درین میانه فراموش کرده ای چونست؟
دعاست اینکه شب و روز تو همایون باد
برین حدیث چه حاجت که خود همایونست؟
بها و عزت دین هر زمان برافزونست
خدای داند و او عالم الخفیاتست
که بر کمال بزرگیش عقل مفتوست
که دوستداری و اخلاص من به حضرت تو
به غایتی است که از حد وهم بیرونست
به تیغ، مهر تو از من جدا نشاید کرد
از آنکه مهر تو با خون و گوشت معجونست
که از ثنای تو نثرم چو صنعت صنعاست
که از مدیح تو نظمم چو در مکنونست
ثنا بلطف کرامت مدام مسموعست
دعا به حسن اجابت همیشه مقرونست
تویی که بر من و امثال من اگر چه کمند
ترا به فیض عطا منتی دگرگونست
هزار بار فزون گوشمال رای تو خورد
مه منیر که از گردنان گردونست
بگویم این و ترا دم نمی دهم بالله
که در یکی دم تو صد لطیفه مضمونست
عطاست کز تو و از طبع تست ناموزون
بجز عطا حرکات تو جمله موزونست
چرا ز حال من و رنج من نمی پرسی؟
که هر شبی ز عرض بر تنم شبیخونست
هزار بار دلم زخمهای حادثه خورد
ولیک هرگز ازین سان نبود کاکنونست
گرفته ام که نگویی مرا که تو چونی؟
که این شرف نه سزاوار قدر هر دونست
مرا که وقت کرم سر جریده فرمایی
درین میانه فراموش کرده ای چونست؟
دعاست اینکه شب و روز تو همایون باد
برین حدیث چه حاجت که خود همایونست؟
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.