۲۳۴ بار خوانده شده
ای غمت برده شادمانی من
بی تو تلخ است زندگانی من
بسر تو که با تو نتوان گفت
صفت رنج و ناتوانی من
از جوانی و حسن خویش بترس
رحم کن بر من و جوانی من
آن خود دان مرا که جمله توئی
آشکارائی و نهانی من
چه بود گر دمی ز روی کمر
دل درآری به مهربانی من
حاصل آید چو حاضر آئی تو
مایه عمر جاودانی من
(فلکی) روز و شب همی گوید
کز غم توست شادمانی من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بی تو تلخ است زندگانی من
بسر تو که با تو نتوان گفت
صفت رنج و ناتوانی من
از جوانی و حسن خویش بترس
رحم کن بر من و جوانی من
آن خود دان مرا که جمله توئی
آشکارائی و نهانی من
چه بود گر دمی ز روی کمر
دل درآری به مهربانی من
حاصل آید چو حاضر آئی تو
مایه عمر جاودانی من
(فلکی) روز و شب همی گوید
کز غم توست شادمانی من
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.