هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از بی‌خبری از خود و عشق عمیقش به معشوق سخن می‌گوید. او از بی‌تابی و رنج‌های عشق، دوری از وطن و احساس تنهایی می‌گوید و از معشوق می‌خواهد که پرده از رازش بردارد. شاعر خود را به شمعی تشبیه می‌کند که در آتش عشق می‌سوزد و از این سوختن لذت می‌برد.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، برخی از مضامین مانند رنج عشق و دوری از وطن ممکن است برای سنین پایین‌تر قابل درک نباشد.

غزل شمارهٔ ۵۶۵

چون ندارم سر یک موی خبر زانچه منم
بی خبر عمر به سر می‌برم و دم نزنم

نا پدیدار شود در بر من هر دو جهان
گر پدیدار شود یک سر مو زانچه منم

مشکل این است که از خویشتنم نیست خبر
مگر این مشکل از آن است که بی خویشتنم

قرب سی سال ز خود خاک همی دادم باد
تا به جان راه برم راه ببردم به تنم

ای گل باغ دلم، پرده برانداز از روی
ورنه چون گل ز تو صد پاره کنم پیرهنم

چون تویی جمله چرا از تو خبر نیست مرا
که به جان آمد ازین غصه تن ممتحنم

من تو را دارم و بس، در دو جهان وین عجب است
که ز تو در دو جهان بوی ندارم چکنم

تو فکندی ز وطن دور مرا دستم گیر
که چنین بی دل و بی صبر ز حب الوطنم

تا که هستم سخنم از تو و از شیوهٔ توست
چه غمم بودی اگر بشنویی یک سخنم

گر چو شمعم بکشی زار همه روز رواست
ور بسوزیم به شب عاشق آن سوختنم

ور شدم خسته و کشته کفنی نیست مرا
بی گل روی تو چون لاله بس از خون کفنم

ور شوم سوخته و آب ندارم بر لب
صف کشم از مژه و آنگه صف دریا شکنم

چون فرید از غم تو سوخته شد نیست عجب
که چو شمع آتش سوزنده دمد از دهنم
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.