۱۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸ - در مدح ابوالخلیل جعفر

سرخ گل بشکفت وزو شد باغ و بستان بابها
خلد بگشاده است گوئی سوی بستان بابها

بید را از باد بالش سرو را از آب کش
مرغ را از لاله بستر مرغ را از نم نما

شاخ گل گشته دو تا چون عاشقان از بار هجر
ساخته بلبل بر او چون عاشقان زیر و دو تا

گل چو شمع افروخته بلبل بر آن دلسوخته
گل ز گلبن با نوا شد بلبل از گل بانوا

سرخ لاله چون بمشگ آگنده جام بهرمان
زرد گل همچون زبرجد گشته جفت کهربا

باغ شد پیروزه پوش و شاخ شد بیجاده پاش
زر زیور شد زمین و سیم سیما شد سما

بوستان چون بزمگاه و گل شکفته سرخ و زرد
همچو یاقوتین و زرین رطلها از مل ملا

وان دو رویه گل چو روی عاشقان پرخون دل
یا که بر زرین وقها ریخته ابر بکا

پیر وقت گل صبی گردد ز صهبای صبوح
چون نسیم آرد ز بستان سوی او باد صبا

بلبل اندر فصل گل هر شب نوا آرد همی
چون کسی کش جان و دل باشد ز هجر اندر نوا

من چو بلبل داشتم بسیار فریاد و فغان
لیکن آنگاهی که بود آرام جان از من جدا

در فراق آن نو آئین بت فراوان داشتم
چشم جام و اشک باده زار نالیدن نوا

در وصالش هر زمانی مجلسی سازم کنون
نارش از رخ نقلش از لب طیبش از زلف دو تا

تا شد آن خورشید خوبان آشنای جان من
با نشاط و ناز شد جان و دل من آشنا

آن چراغ جان و دل محراب خوبان چگل
زد لبش جان را چرا خود نیش بی چون و چرا؟

گرد بادام اندرش دو رسته تیر خدنگ
زیر یاقوت اندرش دو رشته در بابها

پیش موی او ظلم همچون ضیا پیش ظلم
پیش روی او ضیا همچون ظلم پیش ضیا

او سزای ما بصحبت ما سزای او بمهر
مهر ورزیدن صواب آید سزا را باسزا

تا جهان باشد نباشد جان من بی مهر او
تا زمین باشد نباشد چهر او بی چشم ما

عیش ما زو خوش بسان دین از آئین ملک
جان ما زو تازه همچون دین ز داد پادشا

خسرو ایران و خورشید دلیران بوالخلیل
چون خلیل و چون سلیمان پادشاه و پارسا

در زی او بی محل دینار زی او بی خطر
بخشش او بی تکلف دانش او بی خطا

عقل او نفی عقیله فضل او دفع فضول
طبع او خالی ز طمع و رای او دور از ریا

بیم از آن کو مذهب منسوخ باشد خلق را
هیچ شاهی نیست بخشنده حصیر و بوریا

مهر او مهر سعادت کین او کان غضب
عدل او جفت سخاوت عهد او یار وفا

بخل ازو گیرد فساد و جود ازو گیرد صلاح
مال ازو گیرد کساد و مدح ازو گیرد روا

روی او خورشید رامش لفظ او ماه طرب
رای او دریای دانش دست او ابر سخا

زاب جود او بگردد آسیا در بادیه
زاب تیغ او بگردد در بهامون آسیا

راست چون تدبیر گردونست تدبیرش صواب
راست چون فرمان یزدانست فرمانش روا

تا درم دارد ندارد جز به بخشیدن هوس
تا عدو دارد ندارد جز بکوشیدن هوا

گر هوا را حلم او خوانی شود همچون زمین
ور زمین را طبع او گوئی شود همچون هوا

شور بخت آنکس بود کو شاه را جوید خلاف
بختیار آنکس بود کو شاه را جوید رضا

هرکه دارد ذکر کین او نیابد زو گریز
هرکه گیرد راه جنگ او نگردد زو رها

پیش روی او بسان ذره گردد آفتاب
پیش تیغ او بسان مور باشد اژدها

لاف زن خواهد که آرد در برش کردار خوب
خوی خوب شاه بس کردار خوبش را گوا

فضل و فر او فراوان جد و جود او بزرگ
سالش اندک زاد خرد این است فعل کیمیا

همت عالیش بر گردون بد آنجائی رسید
کاندر او ابدال نتواند رسیدن با دعا

چون نیای او ملک هرگز نبود اندر جهان
او بپوشیدن نیاز خلق بگذشت از نیا

رنجها بی خدمت او سر بسر باشد هدر
لفظها بی مدحت او سر بسر باشد هبا

دشمنان را هست خشم و کین و جنگش روز و شب
رنج بی راحت بد بی نیک و درد بی دوا

دوستان را هست مهر و مدح جودش سال و ماه
کام بی دام و رجا بی خوف و راحت بی عنا

چون سخن گوید جهان از مهر او گردد جوان
چون قدح گیرد بهار از چهر او گیرد بها

میر بی ثانی است اندر دانش و فرهنگ و جود
باشد آسان گفتن اندر میر بی ثانی ثنا

در بقای او است باقی عدل و فضل اندر جهان
تا جهان باقی بود بادش به پیروزی بقا

روی زرد سائلان چون لاله گرداند بلفظ
زانکه در لفظش نگنجید و نگنجد نی و لا

تا ستم هرگز نخواهد خویشتن را مستمند
تا بلا هرگز نخواهد خویشتن را مبتلا

دشمنانش را مبادا جان زمانی بی ستم
حاسدانش را مبادا تن زمانی بی بلا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷ - در مدح ابونصر مملان
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹ - در مدح ابوالمظفر فضلون
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.