۲۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۹ - در مدح ابومنصور

بقد سرو رسائی بزلف غالیه گون
یکی همیشه فراز و یکی همیشه نگون

ز عشق آن رخ چون برف خون فشانده بر او
سرم چو برف شد و آب دیده گشت چو خون

بت عزیزی لیکن پر از هوات هوا
وفات پیشه ولیکن پر از جفات جفون

ایا بچهره چو شیرین بزهره چون فرهاد
ایا بحسن چو لیلی بمهر چون مجنون

یکی که دارد بند و شکنج گوناگون
دگر که گونه او هست چون شب شبه گون

هر آن دلی که بزلف تو اندرون افتاد
ز بند او نتواند شدن دگر بیرون

بشب نیابد کس ره در او بماند دل
مگر که باشد نور رخ تو راهنمون

نه عنبر است و طرازش بعنبر آلوده
نه غالیه است و شکنجش بغالیه معجون

گهی از او گل پوشد ز مشگ پیراهن
گهی از او مه دارد ز غالیه پرهون

گهی بجنگ بود با من او و گاه بصلح
گهیم دارد شادان دل و گهی محزون

بگو که تا من بی دوست چند باشم چند
بگو که تا من بی یار چون شکیبم چون

کنون بسنگ گرانی بود همه کسرا
بود بسنگ درون خوار لولو مکنون

تو عاشقانرا داری زبون ز چشم سیاه
چو خسروانرا دارد ملک ز تیغ زبون

ستون دولت و دین شهریار ابومنصور
که هست زیر ز نخ دست دشمنانش ستون

سخنش گاه سخا خستگان محنت را
کند درست چو کژدم گزیده را افیون

ز هفت گردون بگذشت نام قدرش از آنکه
یکی عطاش بود بار هفتصد گردون

همیشه باد نگهبان جان او ایزد
همیشه باد نگهدار ملک او گردون

اگر بدانش مامون ز چرخ بر شده بود
هزار میرش مامور بود چون مامون

همیشه باغ بلا باد جای دشمن او
که نام اوست ز بغداد تا بلاساغون

اگر بدانش مامون ز چرخ بر شده بود
هزار میرش مامور بود چون مامون

همیشه باغ بلا باد جای دشمن او
که نام اوست ز بغداد تا بلاساغون

بنزد همت او پست آسمان بلند
بجای دولت او نرم روزگار حرون

ایا بجام جم و سهم سام و زهره زال
ایا بچهر منوچهر و فر افریدون

خدای کرد یکی را چو تو بچندین گاه
بیافرید جهانی چنین بکن فیکون

چو تو نباشد ز امروز تا برستاخیز
ز گاه آدم چون تو نبود تا اکنون

از آنکه در تو بنزدیک تو نیابد راه
ترا نیارد پیش ایچ کار گردون دون؟

ز طمع نعمت خدمت زبون دهند همه
ز پیش خدمت نعمت دهی همه تو زبون

همه جهان بفنون حاشیه کشند ز خلق
تو خلق را بستم حاشیه دهی نه فنون

بدست دجله و جیحون کنی ببادیه در
ز تف تیغ کنی خشگ دجله و جیحون

همیشه مردم بر دولت تو مفتونند
از آنکه هستی بر وجود و مردمی مفتون

ترا چه ناله کوس و چه ناله ارغن
بروز جنگ تو باشی نشسته بر ارغون

بفتح نامه همیشه ترا براه نوند
بخلق خواندن دائم ترا بکار هیون

هلاک باد چو قارون عدو که هستی تو
بکف راد هلاک فکنده قارون

همیشه روز تو میمون بود خداوندا
که تو نزادی الا بطالع میمون

ز خاک خشگ برآید بفر تو گل سرخ
ز سنگ خاره بر آری بفر طالع نون

ز نعمت تو نبوده است هیچ کس محروم
ز خدمت تو نبوده است هیچ کس مغبون

اگر بخواهی بفروزی اندر آب آذر
وگر تو گوئی ز آذر بروید آذریون

یکی سخات فزونتر ز گنج اسکندر
یکی سخنت نکوتر ز علم افلاطون

همیشه تا نکند کس میان آتش جای
همیشه تا نکند کس میان آب سکون

دو چشم خصم تو بادا چو رود اسکندر
دل عدوی تو بادا چو آذر برزون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۸ - در مدح امیر شمس الدین و ابوالمعالی
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۰ - در مدح ابوالخلیل جعفر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.