۲۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۰ - در مدح ابومنصور جستان

دل ببرد از من پری روئی گرامی تر ز جان
آنکه بر دیدار او بسته است جان انس و جان

چون بگل آب آرزوی او برآمیزد بدل
چون بچوب آتش هوای او درآویزد بجان

آن چو گلنار بهاری روی او دارد مرا
اشگ چون مرجان و رخ چون با درنگ مهرگان

صولجان عنبرین بر گوی کافوریش بین
جان من چون گوی دارد پشت من چون صولجان

دو لبش چون بهرمان آمد ولی نه بهر ما
گشت اشگ دیده در هجرش برنگ بهرمان

روز من با روی و موی او بود دائم بهار
روز او با روی و چشم من بود دائم خزان

هم میانش نیش زنبور است و هم نوشین دهن
هست چون بر برگ لاله نیش زنبور آن لبان

تیر مژگانش تن من چون کمان دارد ز غم
وین کمان من ز تیر او به پیچد هر زمان

از کمان بارد همیشه تیر بر هر چیز چون
مر مرا مژگان آن بت تیر بارد بر کمان

مهربانست او بر او من مهر از آن افکنده ام
مهر خوش باشد فکندن بر نگار مهربان

نرگس خونخوار او ناساید از آشوب و شور
چون ز جنگ دشمنان بر خنجر شاه جهان

خسرو گیتی ستان منصور جستان آنکه هست
هم بمردی نامدار و هم برادی داستان

مر گرا از تیغ او گردد بکشتن ناگوار
آز را دستش بنعمتها کند همداستان

ارغوان از روی بدخواهان کند چون شنبلید
شنبلید از خون بدخواهان کند چون ارغوان

پیش کف راد او دریا بود چون بادیه
پیش تیغ تیز او آهن بود چون پرنیان

خدمت او را همه عالم کمر بندد بطوع
او نه بندد جز خدای عرش را هرگز میان

مردمانرا صلح و جنگ و دست و تیغ و مهر و کینش
عیش و رنج و شادی و غم باشد و سود و زیان

شرم او بیش از شمار و عدل او بیش از عدد
فضل او بیش از گمان و حرب او بیش از توان

آسمان آید ز بهر خدمت او بر زمین
مشتری آید ز بهر دولت او ز آسمان

تن فدای گنج و کان دارند مردم روز و شب
او فدای مردمان کرده است تن با گنج و کان

جود دارد بیکران و فضل دارد بیشمار
عمر بادش بی نهایت ملک بادش بی کران

پیش حلم او زمین همچون هوا باشد سبک
پیش طبع او هوا همچون زمین باشد گران

کی تواند برد پهلو آسمان از پهلوی
کش بود چون میر تاج الملک پور پهلوان

شاه شمس الدین قوام دولت و فخر ملوک
بوالمعالی شاه آزادان و خورشید زمان

از سخاوت بر همه میران عالم کامگار
از شجاعت بر همه شاهان گیتی کامران

خوبروی و خوب رای و خوب گوی و خوب کار
نیک بخت و نیک فال و نیک دین و نیک دان

میش و پشه کبک و هره گر نظر یابند ازو
هر یکی یابند تایید و رشادت بی گمان

میش بندد شصت شیر و پشه بندد دست پیل
کبک جنگد با عقاب و هره با ببر بیان

خدمتشرا مردم دانا کمر بندد مدام
مدح او گوید همیشه هرکه باشد مدح خوان

گر ز شکر تلخ بر دشمن حدیثی افکند
در دهانش چون شکر در آب بگدازد زبان

تا نباشد در جنان هرگز تن کس دردمند
تا نباشد در سقر هرگز دل کس شادمان

بر بداندیشان تو بادا جنان همچون سقر
بر هواخواهان تو بادا سقر همچون جنان

تا فزون از جاودان هرگز نماند هیچ کس
عمر و ملک هر دوتان بادا فزون از جاودان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۹ - فی المدیحه
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۱ - در مدح ابونصر مملان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.