۲۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۵ - در مدح ابوالحسن علی لشگری

غالیه دارد کشیده بر شکفته ارغوان
ارغوان دارد شکفته بر منقش پرنیان

ارغوان هر روزه تازه تر بزیر غالیه
غالیه هر روز خوشبوتر بگرد ارغوان

از جفاجوئی که هست آندلبر ناسازگار
از ستمکاری که هست آندلبر نامهربان

بر دلم باشد گمان هجر او همچون یقین
بر دلم باشد یقین وصل او همچون گمان

من برنگ زعفران و او برنگ لاله برگ
من بنرخ لاله برگ و او بنرخ زعفران

روی او چون گلستان و موی او چون سنبلست
طرفه رسته سنبل او در میان گلستان

گر نه از دل خاست عشقش چون درآویزد بدل
ور نه از جان خاست مهرش چون درآمیزد بجان

از خیال روی من باشد خزان اندر بهار
وز خیال روی او باشد بهار اندر خزان

گیسویش گوئی که خسرو بافته دارد کمند
ابرویش گوئی که خسرو آخته دارد کمان

آفتاب لشگر ایران و اران لشگری
کشته زو ایران و اران خرمی را بوستان

هرکجا باشد گران از طبع او باشد سبک
هرکجا باشد سبک از حلم او باشد گران

مشتری را طالع او گفت روزی مرحبا
آسمان را همت او گفت روزی گرم ران

آسمان هر ساعتی فخر آورد بر روزگار
مشتری هر ساعتی فخر آورد بر آسمان

شاعران گنج و درم بود زو در هر زمین
زائران کان گهر دارند زو در هر مکان

آن کجا گنج درم بود از ثنا بنهاد گنج
آن کجا کان گهر بود از سخن بنهاد کان

گر ببینی ابر و کفش زان نیاری یاد از این
ور ببینی بحر و طبعش زین نیاری یاد از آن

زان که آن گه گه سرشک افشاند این دائم گهر
زان که آن گه گه بخار آهیخت این دائم روان

هرکه ناز از کین او جوید شود جفت نیاز
هرکه سود از جنگ او جوید شود جفت زیان

هست کوکب را شمار و نیست فضلش را شمار
هست گردون را کران و نیست مدحش را کران

همت پست موالی زو همی گردد بلند
دولت پیر موافق زو همی گردد جوان

ای همیشه نام تو بر نامداران نامدار
وی همیشه کام تو بر کامکاران کامران

تیغ تو شیریست کو را مغز باشد مرغزار
تیر تو مرغیست کو را دیده باشد آشیان

هم برامش بختیاری هم بمردی کامکار
هم بدانش نامداری هم برادی داستان

گر سنان گیرد عدو گردد بر او همچون زره
ور زره پوشد عدو گردد بر او همچون سنان

خدمت تو راه نیکی را همیشه رهنما
مدحت تو لفظ دولت را همیشه ترجمان

گر عدو باشد عیان از تیغ تو گردد خبر
ور ولی باشد خبر از کف تو گردد عیان

طبع شادی داری و رامش ولیکن لاجرم
شادی و رامش همیشه پیش گیری هر زمان

تا بود شادی همیشه جفت با شادی بپای
تا بود رامش همیشه یار با رامش بمان

در همه شهری بدست خویش بنشان شهریار
در همه مرزی ز دست خویش بنشان مرزبان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۴ - در مدح ابی الهیجا
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۶ - در مدح ابومنصور وهسودان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.