۲۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۹

ای یاد تو کار کاردانان
تسبیح زبان بی‌زبانان

بر خود گیرند خرده هر دم
در عشق تو جان خرده‌دانان

عشاق ز بوی جام وصلت
تا حشر بمانده سرگرانان

هر لحظه هزار عاشق مست
در راه تو آستین فشانان

در زلف تو صد هزار دل هست
چوبک‌زن تو چو پاسبانان

بر تنگ شکر ز تیر مژگانت
بنشانده به ره نگاهبانان

از بس که دلم نشان تو جست
گم گشت نشان بی نشانان

جان خود که بود که خون نگردد
در عشق جمال چون تو جانان

عطار شکسته را برون بر
کلی ز میان بد گمانان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.