۲۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱

چون ز غزنین کردم آهنگ ره هندوستان
از سپاه روم خیل زنگ می بستد جهان

تاج نورانی همی افتاد در پای زمین
رایت ظلمت همی افراخت سر بر آسمان

روز رومی روی پشت از بیم در ساعت نمود
چون شب زنگی وش آخر اندر آمد ناگهان

در عزیمت در هزیمت هر زمان زنگی و روم
این گران کردی رکاب و آن سبک کردی عنان

تهنیت را گنبد نیلوفری آورد و داد
دسته نرگس را به دست شب ز پروین در زمان

اختران خوش خوش همی چهره گشاده از نقاب
گشته این با آن مقابل کرده آن با این قران

جرم کیوان بر سپهر نیلگون بود آن چنانک
نقش دیبا کان بود بر روی کحلی پرنیان

عکس کرده مشتری بر گنبد آیینه گون
چون عروس گل که لب خنده زند بر بوستان

سرخ روئی قبه اخضر ز همنامی شاه
از همه پیدا چو نارنگی میان ضمیران

زهره زهرا چو گوئی ساخته از کهربا
گشته اندر لاجوردی صحن میدانی عیان

هر دو دیده فرقدان بنهاده گوئی کرده بود
شب مر ایشان را بر اطراف ممالک دیده بان

ادهم شب در تحیر بود از کارم از آنک
هم تک او نقره خنگی داشتم در زیر ران

خاک پیما و آتشی اصلی که ننشستی ز پای
تا نبردی آب ابر سرکش و باد بزان

چون فلک عالم نورد و چون قمر منزل گذار
چون ثوابت رهنمای و چون عطارد کاردان

چون بپوشیدی زمین از زخم نعل او زره
برفکندی آسمان از گرد او بر گستوان

ورنه او بودی که آوردی مرا زان ره برون
کز مخافت باد بر خاکش نجستی بی امان

کوه او چون نظم من تند و بلند و پایه دار
دشت او همچون شب هجرم دراز و بیکران

وهم از او افتان و خیزان رفتی و رفتی برون
عقل از او ترسان و لرزان دادی ار دادی نشان

در نشیبش فرق قارون پایمال آن و این
در فرازش پای عیسی سجده گاه این و آن

برکران آبهای آسمان سیمای او
بسته کشتیهای طولانی ز راه کهکشان

پیش موسی بحر قلزم گشت گوئی کوی کوی
پیش سلطان چون شدی بر آب کشتیها روان

در گرایش چون سحاب و در نمایش چون هلال
راست رو مانند تیر و گوشه گشته چون کمان

شاه را چون دید می بر تخت و در کشتی درون
دیدمی خورشید را بر جرم ماه نو مکان

این چنین راهی مرا خوشتر ز برگشتن بود
در پناه رایت منصور سلطان جهان

کدخدای شرق و غرب و پیشوای ملک و دین
شهریار تاج و تخت و پادشاه انس و جان

مهر برجیس اقتدار و ماه خورشید اشتهار
ابر دریا آستین و سعد گردون آستان

آفتاب دین و دولت ظل حق بهرام شاه
آن ظفر سیمای نصرت قدر دولت توأمان

هم نگین افسرش را جرم زهره واسطه
هم همای همتش را شاخ سدره آشیان

می فتند از پر تیرش سرنگون شیران غاب
میپرند از فر عدلش در هوا مرغان ستان

خسروا هر که این سفر دریافت شد سیاره ای
منت ایزد را که هستی خسرو سیارگان

بحر علمی و چو گویم مدح تو دولت مرا
چو دهان درج پر لؤلؤ کند درج دهان

کوه حلمی و در آنجائی که گویم وصف تو
چون دهان تیغ پر گوهر کند تیغ زبان

صفد رای بر بندگانت بسته نصرت هین و هین
می خور ای بادشمنانت گفته حیرت هان وهان

تیغ زن تا بر تو خواند رسم جدت آفرین
غزو کن تا از تو گردد جان جدم شادمان

منکران شرع را در هم شکن همچون عنب
خستوان شرک را بر هم فکن چون ناردان

تا بنالد زیر و زان ناله بر آساید ضمیر
تا بگرید ابرو زان گریه بخندد بوستان

بدسگالت را چو زیرا ز زخمه نالان باد دل
نیک خواهت را چو گل از ابر خندان باد جان

نعره الله اکبر موکبت گفته بلند
آیت نصرمن الله خنجرت کرده بیان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۰ - در مدح نظام الملک محمد گوید
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۲ - در صفت هندوستان و مدح سلطان بهرام شاه گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.