۲۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۳ - در مرثیه جمال الدین احمد قاضی سراید

ای دلت بی خبر از مملکت عالم جهان
چیست چندین هوس از بهر سپنجی زندان

پای در گل شده چون سرو چه باشی آزاد
با دل سوخته چون لاله چه باشی خندان

زنده از باد مشو بیهده چون شیر علم
تکیه بر خاک مکن خیره چو نقش ایوان

تا چو آن شیر سپهرت نکند بر سر دار
تا چون آن نقش، جهانت نگذارد حیران

سبکی جوی در این خوابگه عشوه که هست
راه ناایمن و خر کندرو و بار گران

ای چو میزان دو سر از خویشتنت ناید شرم
که بگردی به جوی همچو عمود میزان

خود جوی چه که به میزان خرد دنیا را
گر به سختی کند از هیچ به سختی نقصان

راست رو یکره و از پوست برون آی چو تیر
چه شوی کج ز پی کسوت دیگر چو کمان

گر چه ز اندازه برون کج شنودید متی؟
چشم و گوش تو بس این جسم بدکاهان؟

که جمال الدین خورشید قضات احمد کرد
در شب قدر نشاطی به جوار رحمان

زانکه تا با احد افتد سر و کار احمد
زحمت میم منی برد برون هم زمیان

آه و دردا که شد آثار طریقت باطل
آه و دردا که شد ابواب شریعت ویران

نیک زرد است در این واقعه روی حکمت
بس شکسته است در این حادثه پشت ایمان

ای همه جانها مهمان تو بوده دردا
که ندانست جهان قیمت چون تو مهمان

ای ز ناگنجان تنگ آمده و چون گنجد
چون تو شش دانگی در نه فلک و چار ارکان

یارب این درد فراق تو چه درد است که هیچ
نیست امید که در عمر پذیرد درمان

قلم حکم قضا برتو روان شد پس از آنک
قلم حکم قضای تو بسی بود روان

جان پاک تو ز کیوان به سعادت چو گذشت
ظلم افتد که نحوست بشود از کیوان

پیش جان تو نسنجد همه جانها ورنی
جان فدا کردی از بهر ترا پیرو جوان

ای ز تیمار تو بگداخته بر خویش زمین
وی ز اندوه تو بگریسته بر خلق زمان

عمر بی خدمت تو بر خدمت شد دشوار
مرگ بی حشمت تو بر حشمت شد آسان

غم گلو گیرد ما را پس از این بی دامن
ابر خون گرید برما پس از این بی باران

روی ما را ز کبودی و ز پراشکی خویش
هیچ کس باز نداند زره کاهکشان

آه گر زیر زمین بگذردی از عیوق
صفحه آینه چرخ شدستی پنهان

شورش آه چه کم باشد جائی که ز عجز
سینه در خاک نهد چشمه ز آب حیوان

در فراق تو زما هر که ستاند جان را
هم به جان تو که برماش بود منت جان

ای که شد با همه آزادی خود سوسن را
از پی مرثیت تو همه اندام زبان

حسن ار مرثیه گفت برای تو سزد
که شنود از لب تو مدحت خود صد چندان

لب و دندانت مریزاد کزین پس بی تو
کار ناید ز پس خنده لبی را دندان

مژده بادت که ملایک را از دیدن تو
عید گاهیست به فردوس میان رمضان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۲ - در صفت هندوستان و مدح سلطان بهرام شاه گوید
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۴ - در مدح آتسز خوارزم شاه گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.