۲۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷

باز گلزار صفای رخ جانان دارد
هر طرف زینتی از سنبل و ریحان دارد

دارد آن لطف کنون باغ که از دیدن آن
این که دل را نرسد ذوق چه امکان دارد

بشنو زمزمه مرغ خوش الحان و مگو
که چرا شاهد گل چاک گریبان دارد

چه کند گر نکند چاک گریبان از شوق
گوش بر زمزمه مرغ خوش الحان دارد

جلوه شاهد گل بین بلب جوی و مگوی
که چرا آب روان این همه افغان دارد

نیست از سنگ چسان این همه افغان نکند
شاهدی در نظرش این همه جولان دارد

با خط موج مگو جدول آبست که هست
لوح تعلیم و چمن طرز دبستان دارد

کرده از هر طرفی میل بدان لوح لطیف
سبزه کیفیت طفلان سبق خان دارد

فصل سیرست قدم نه به بیابان امروز
که بیابان صفت روضه رضوان دارد

از ریاحین روش آموز که از حجره خاک
هر چه سر کرد برون رو به بیابان دارد

کرده از هیبت منقار مهیا انبر
بلبل خسته تردد چو طبیبان دارد

خار را دیده و دانسته که شاخ گل را
در بدن نیز برون آمده پیکان دارد

محشرست این نه بهارست که نرگس از خاک
خاسته دیده حیران تن عریان دارد

حجره تبرست درین فصل چمن باغ جنان
عارف زنده دل آن مرده که ایمان دارد

گل برون آمده از حجره تنگ غنچه
میل نظاره اطراف گلستان دارد

رخت از حجره درین فصل بگلزار کشد
هر که در لطف مزاج گل خندان دارد

گذری کن بچمن بهر فرح فصل بهار
از خزان ای که دلت شدت اخزن دارد

پی هر غم فرحی را نگران باش و مگو
که ندارد فلک این نیز اگر آن دارد

جدول آب که از موج نمودست حباب
همچو تاریست که درهای درخشان دارد

دهر حکاک شده آلت حکاکی اوست
سبزه کز قطره شبنم در دندان دارد

همه جا این شده شایع که بتحریک هوا
آب در دور شه گل مهر طغیان دارد

جهت دفع همین فتنه ستاده صف صف
بید کز برک بکف خنجر بران دارد

می نهد بر طبق لاله برون می آرد
کوه هر لعل پسندیده که در کان دارد

دم عرضست چرا عرض تجمل نکند
فیض را وقت ظهورست چه پنهان دارد

می کند گلبن سر سبز نثار سبزه
غنچه هر دانه که از قطره باران دارد

سبزه طفل است که چون دانه مشفق گلبن
بهر پروردن او شیر به پستان دارد

داده سبزه نسق باغ مگر کین تعلیم
در نظام از قلم آصف دوران دارد

آصفی کز قلم اوست چو از سبزه چمن
هر چه از نظم و نسق ملک سلیمان دارد

چمن آرای ممالک شده وین پرتو
همچو گل از اثر پاکی دامان دارد

می دهد روز و غبار از در او می گیرد
آسمان را عمل اینست که میزان دارد

هر که طرز رقمش با روش کلکش دید
گفت کین باغ چه خوش سرو خرامان دارد

آن سخی طبع که در عالم عالم داری
رأفت او روش ابر درافشان دارد

از بدو نیک نوال نعمش نیست دریغ
فیض او از همه رو بر همه احسان دارد

نه همین در عوض نیکی ارباب صلاح
شفقت او اثر رحمت رحمان دارد

در جزای عمل بد عملان نیز مدام
اثر رحمت او رتبه غفران دارد

نیست محروم کسی از کف جودش گویا
کلک قفلیست که او بر در حرمان دارد

بخت و اقبال کمر بسته بفرمان بریش
متصل منتظر آن که چه فرمان دارد

خط او ابر بهاریست که هر جا گذرد
نیست اندک اثرش فیض فراوان دارد

کلک او طرفه نهالیست که در هر جنبش
نیست کم منفعت بی حد و پایان دارد

نوبهار گل انواع هنر جعفر بیک
که کمال شرف و رتبه عرفان دارد

مرده را می رسید از نقش خطش فیض حیات
ظلمت نقش خطش چشمه حیوان دارد

هیچ شک نیست که از فیض خط دلکش اوست
هر که امروز ز ابنای زمان جان دارد

سرفرازا توی آن قطب که در رخصت قدر
کمترین بنده تو رتبه کیوان دارد

دور ما چون نکند یار به ادوار سلف
چو تو انسان فلک قدر و ملک شان دارد

ملک ما چون نزند طعنه بملک دگران
ملکی همچو تو در صورت انسان دارد

ای فلک قدر ملک خوی صلاح اندیشه
که ز تدبیر تو درد همه درمان دارد

همه از واصل شادند چه واقع شده است
که فضولی الم محنت هجران دارد

همه از فیض تو جمعیت خاطر دارند
او چرا حال بد و روز پریشان دارد

همه جا گشته بمعماری عدلت معمور
او چرا حال خراب و دل ویران دارد

گر چه دور از تو همه شب بهزاران دیده
آسمان گریه به آن خسته حیران دارد

لیک شادست بدان حال که در سایه تست
نامه نسبتش از ملک تو عنوان دارد

درد هر چند که بسیار شود بر دل او
او بالطاف تو امید دو چندان دارد

چشم دارم که بکام تو شود هر دوری
که بتدریج زمان گنبد دوران دارد

اعتماد تو فزون گردد و ننماید روی
هر چه از دور باقبال تو نقصان دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.