۲۲۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲

بر آنم که از دلبران بر کنم دل
نه سهل است کار چنین رب سهل

تو توفیق ترک هوا بخش یارب
که این شیوه آسان نماییست مشکل

دلا تا بکی سازد از ساده لوحی
ترا صورت از معنی خویش غافل

کند همچو آیینه صورت پرستت
بدین شکل نظاره هر شمائل

چو بتخانها کعبه خاطرت را
دمی زیور فانی از نقش زایل

شوی بسته آب و گل چون ریاحین
سراسیمه رنگ و بو چون عنادل

بخورشید رویان بد مهر راغب
به سیمین بران جفا پیشه مایل

شکار بتان مقوس حواجب
اسیر غزالان مشگین سلاسل

ز طغیان حیرت گهی دست بر سر
ز اشک ندامت گهی پای در گل

شب و روز آماج تیر ملامت
گه از طعن نادان گه از پند عاقل

ترا در ره عشق این سست عهدان
بجز محنت دایمی چیست حاصل

حسابی دگر نیست در دفتر عشق
بجز رنج باقی و اندوه فاضل

مکن نقش بر لوح دل عشق فانی
مشو حجت باطلی را مسجل

مخور می بامید نفعی کزو یافت
پس از تلخی درد سر طبع جاهل

فریبی مخور زانکه نسبت بافعی
ممد حیات است زهر هلاهل

تصور مکن عین معنیست صورت
صور نیست جز بر معانی دلایل

مجو ره بکشف رموز حقایق
ز بحث مسائل ز جمع رسائل

که گمراهی رهروان حقیقت
بود بی شک از اختلاف مسائل

تو هر مذهبی را که بر حق شناسی
نقیض تو گوید زهی دین باطل

ترا هر که بد نفس و ظالم نماید
بر دشمنت نیک نفس است و عادل

چو از نیک و بد هیچکس نیست واقف
که داند که مدبر که و کیست مقبل

منه اعتمادی بعز اعالی
مکن اعتباری بذل اراذل

بود شرط انصاف ترک فضولی
نه لاف کمالات و بحث افاضل

ز نخوت چه حاصل خبر چون نداری
که تسکین و تحریک را کیست عامل

چو صرفت هواییست مشکل که یابی
وقوفی بتحقیق افعال فاعل

مبند افترا بر عناصر چو رمال
مگو نکته خارج از حکم داخل

منه تهمت هندسی بر کواکب
که آن از چه بازغ شد این از چه آفل

مکن دأب تقویم را آلت کذب
خلاف از حساب بروج و منزل

زبان منطق نکته معنوی کن
شو از نوع ناطق نه از جنس صاهل

اگر بایدت راحت پنج روزه
ز نه چنبر چرخ پیوند بگسل

و گرنه ترا اضطرابست و افغان
درین دایره متصل چون جلاجل

مکش همچو خورشید بیم زوالی
بکنجی فکن بستر امن چون ظل

که نتواندت یافت هر چند گردد
فلک گرد عالم بچندین مشاعل

چو عنقا ز عالم گزین قاف عزلت
باسباب ملک سلیمان منه دل

چه ارواح قدسی نهان از نظر شو
مجرد ز اجرام اجسام هائل

چه به زانکه مانند آن هر دو باشی
باقبال نزید و تجرید قابل

تو مخفی و عالم ز آوازه ات بر
تو پنهان و فیض تو بر خلق شامل

اگر نیت کعبه وصل داری
چه بندی بعزم ره دور محمل

چه خیزد ز تشویش طی بوادی
چه آید ز سودای قطع مراحل

قدم بر سر کام خود نه کزین ره
بکامی توانی رسیدن بمنزل

بجز یک قدم راه تا کعبه از تو
تو در قطع این یک قدم راه کاهل

وفا کن جفا کار را وز برابر
نکو خواه بد خواه را در مقابل

به قتل ار کسی از تو خشنود گردد
رضای جوی و منت بجان نه ز قاتل

مکن در سؤال کس اندیشه برد
سؤال ار بود جان بدخواه سائل

بخیر العمل کوش یاد آر از آن دم
که بخشد جزا حق باعمال عامل

زهی ضایع انکس که پیوسته او را
بود دعوی عالی از طبع سافل

ز افلاک درشان جنت نشانش
فرود آمده آیت قدر نازل

نه دانش ز احوال آغاز واقف
نه رایش بتصدیق انجام قائل

الهی ببحر عطای عمیمت
که آن بحر را کس ندیدست ساحل

الهی بنور نبی شمع کونین
کزان چراغست روشن دو محفل

درین عرصه چندانکه بهر تردد
بود روح را مرکب جسم حامل

چنان کن نصیبم که گردم بیادت
زمانی مسبح زمانی مهلل

چو این عزت عاجل آید به آخر
مکن نا امیدم زمأمول آجل

امیدم چنانست کآخر بر آید
امیدی که دارم ز فضل مفضل

سرور قبول از روانم برد غم
لوای عطا بر سرم افکند ظل

فضولی درین نظم گفتی سخنها
خلاف مسمی ز حسن خصائل

همانا که بهر تو گفتست جامی
ایا خیر قولی فیاشر قائل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.